محل تبلیغات شما

عارضم خدمتتون که چند شب قبل قندونمون ساعت یک شب بخاطر تب بیدار شد و ما رو صدا زد و تقریبا" تا سه صبح بیدار بودیم . 

حالا بچه نزدیک چهل درجه تب داره، لباس رویی اش رو درآوردم که خنک بشه، چنان کولی بازی درآورد که غلط کردم گویان دوباره لباسش رو تنش کردم!

اونوقت صبح زود حاضر شدم و رفتم سروقت بچه که حاضرش کنم بریم مهد و اداره . چی کار کرده باشه خوبه؟؟ 

همونطور که نشسته بود، زل زد تو چشام و گفت: مامان شما برو خدافظ.


حالا میگم اون بچه اس ، نمیفهمه! 

نیشخند بابای بچه رو کجای دلم بزارم ؟؟؟

 *

یه شب هم که بچه طفلکی باز حالش بد شده بود، از شدت تب هذیون میگفت :(

 رفتم سروقتش تو حالت خواب و بیداری میگه: برووو مامان برووو . برو آشپزخونه :))

پرتقالی مثل زورو وارد شد، قندون از خجالت اونم دراومد که: شما برووو برووو اتاقت بخواب :)))

*

بردیمش پیش دکتر خودش و گفت چون سرفه هاش طولانی شده و تب کرده بنظر نمیاد سرماخوردگی باشه و آزمایش نوشت برای بررسی دقیق تر و کلی هم دارو داد بهمون که انقدر زیاده ساعت بندی شده روی یخچال نوشتیم که قاطی پاتی نشه.

فردا صبحش سه تایی رفتیم بیمارستان، قندون عکس از ریه اش انداخت و بعد، هم من و هم قندون آزمایش خون دادیم . 

سابقه من در شجاعت آمپول زدن که گفتن نداره . 

اما قندون رو با باباش فرستادم که بعد از تزریق مثل مامان مهربون ها برم بگم: بابا چکارت کرد؟؟؟ بیا بغل مامان :))

خب گریه بچه برای آزمایش خون  طبیعیه ولی وقتی دیدم قندون فکر میکنه دردش بخاطر پنبه ایه که به دستش چسبوندن دلم واسه سادگیش ضعف رفت.

*

به توصیه دوستان قندون رو بردم پیش دکتر رهبری منش که تخصص اش بیماری عفونی کودکان هست تا مطمئن بشم تشخیص دکتر قندون رو تاییدمیکنه یا نه . 

تو این دو سالی که قندون رو دکتر میبریم، این دکتر تنها دکتری بود که به قدری باهاش خوب ارتباط گرفت که نه تنها موقع معاینه گریه الکی نکرد، بلکه خیلیییی هم همکاری میکرد و مثلا" وقتی میگفت نفس عمیق بکش انقدر عمیق نفس میکشید که خندمون گرفته بود.

موقع خدافظی هم ما از اتاق اومدیم بیرون، فینگیل همچنان داره برای آقای دکتر دست ت میده و بای بای میکنه . 

خدا این دکترها رو حفظ کنه و به پولشون برکت بده . که در کنار تشخیص حرفه ایشون، رفتار حرفه ای چه در مقابل کودک چه بزرگسال دارند.

*

 داشتم روابط حسنه و دوستانه محیط کاریمون رو برای پرتقالی شرح میدادم که جفتمون از خنده کبود شده بودیم. 

حرف سر این بود که گفتم حالا که رفیق جانی میخواد بره، دیگه اتاقمون جای موندن نیست و یکی یکی شرح دادم:


آقای فلانی، دارای کاپ حال بهم زن ترین کارمند، یه چیزی تو مایه های " توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بوده"  چون هیشکی باهاش دمخور نیست ، حتی برای نهار یا نماز هم تنها میره.

 دو طرف میزش با زونکن دژ درست کرده که زبونم لال کسی نبینه داره چکار میکنه، بعد مانیتورش رو انقدر سمت دیوار چرخونده که مجبوره موس رو بزاره روی پاش و بخاطر همین از بس کج میشینه همین روزاس که از پنجره کناریش پرت شه بیرون، به حق علی! 

از صدای پیس پیس ذکر گفتنش هم نگم که یه مدت طولانی میدوییدم پشت پنجره که پرنده هارو ببینم . و بعد فهمیدم صدای این لامصبه!

رفتار تو مخیشون هم اینه که در کنار اینکه کفشش رو درمیاره و میشینه، جوراب بوگندوشون رو هم در میاورد و گوله میگذارد روی میز.

 ایشون که کلا" با هیشکی جز یه نفر تو اتاق حرف نمیزنه ،  جواب سلام و خداحافظ تو کارش نیست . یهو میبینی کیفشو انداخته رو دوشش و میره :)))

از اون رفقایی هم هستند که سرچهارراه ها به عمل خطیر ایست بازرسی مشغول میباشند . معتقده محل کار جای خانمها نیست و حتی غذاخوری مشترک خانمها و آقایان باعث فساد میشود (شیشکی حضار! )

*

یه آقای مهربان هم تو اتاقمونه که واقعا" قابل احترامه و من از همکاری باهاش خوشحالم.

*

نفر بعدی همون آقاییه که پارسال بهم توهین کرد و بعدم تا مرز اخراج پیش رفت  . از اون روز دیگه من باهاش حرف نمیزنم و با هیچ کدوم از بچه های اتاق هم دوست صمیمی نیست.(از بس که اخلاق داره!)

ایشونم سلام و خداحافظ بلد نیست ، هر از چند گاهی هم با خودش دست به یقه اس و با همه دعوا داره . جواب نامه های اداری هم انقدر بد مینویسه که  رئیسمون جرات نمیکنه بهش بگه این چه وضع پاسخ دادنه! اوج کار حسابدار ها آخر سال هست، پارسال روزآخر سال بدون هیچ توضیحی مرخصی گرفت و کسی حتی رئیسمون جرات نکرد اعتراض کنه و بعدا" فهمیدیم بچه اشون بدنیا اومده :))) 

داره برای دکتری میخونه و دیگه کلا خدارو بنده نیست.

*

یه دختر سرمایی هم تو اتاقمونه که به نسبت بقیه روابطمون باهم خوبه اما صمیمی هم نیستیم. ( این همونیه که رفته بود گفته بود کار من زیاده و کار فنجون کمه، یه قسمتی از کارش رو داده بودن بهم، بعد که فهمیده بود بیمار شدم و جراحی دارم وجدان درد گرفته بود و اومده بود اعتراف :))) 

*

نفر بعدی خانم گرمایی، که اوایلی که اومده بود واحدمون من بسیار دوستش داشتم و فکر میکردم خیلی آدم مهربون و روراستیه . اما به مرور زمان فهمیدیم خیلی هم اخلاقش نرمال نیست و در ظاهر با همه خیلی خوبه، و در عمل پشت سر همه بدگویی میکنه.

بنظر شگردش همان تفرقه بنداز، محبوب بمان هست.

ایشون  بسیاااااار گرماییه .  هی پنجره رو باز میکنه، که هوا جریان داشته باشه . دختر سرمایی میره میبنده :))) 

*

سوژه نهایی یه خانم دیگه ای هم هست که با وجود ایشون دیگه کلکسیونمون تکمیله.

سن اش بالاست  ولی خب اخلاق و رفتارش در حد یه دختر بیست ساله اس . تمام بین التعطیلی ها رو هم بااااید بره سفر چون روحیه اش نیاز داره :))

هنوز نفهمیدیم آی کیوش پایینه، یا خودشو به خنگی میزنه که کسی درکار ازش انتظار نداشته باشه . بعد پونزده سال کار، در حد یک نیروی جدید الاستخدام میشه روش حساب کرد.

یه کوچولو خسیسه و یکبار که تو رودربایستی به مناسبت تولدش شیرینی خرید، بصورت خیلی تابلویی گفت: کوفت بخورید :))) 

بعضی از کارهاش خیلی رومخه . مثلا" تو مغزش رفته که ورزش خیلی برای بدن مفیده . اونوقت میره تو توالت، در اون هوای فرحبخش ورزش میکنه و تنفس های شکمی انجام میده . یا تو اوج آلودگی هوا که همه جا هشدار میدن که تو خونه بمونید، ایشون پیاده روی عصرگاهی میروند . سرویس بهداشتی هم که میره زیر نیم ساعت بیرون نمیاد و بعد هم که بیرون میاد انگار اونجا آب بازی میکنه، از بس همه جا خیس آبه، دیوار، آینه ، پشت در و .

آخ آخ اینو یادم رفته بود بگم، برای جلسه ارتقاش رفته بود مصاحبه . بعد به جای اینکه جواب سوالات تخصصی رو بده، گفته بود من دیپلم خیاطی دارم، دو تا لیسانس دارم و . بعدشم شاکی بود که همه جا پارتی بازیه که بهش ارتقا ندادن.

خدایی با کسی حاشیه نداره  و  یکمی از من میترسه :)))

*

به کلکسیون بالا منم اضافه کنید  

*

یه مشت دیوونه هستیم که روزی هشت ساعت یک جا کار میکنیم و چشم دیدن همدیگه رو نداریم :))

*

تا اینجارو سه شنبه نوشته بودم ولی دیگه سر مریض شدن قندون خیلی فکرم مشغول بود.

*

آخ آخ آخ . نمیدونم این دیجی استایل دیگه چه کوفتیه!! 

منم که سست اراده در خصوص کیف و کفش . 

تخفیف خوب هم که گذاشته بود . 

یه چند مورد به سبد کالا اضافه کردم، قیمتش شد پنج میلیون تومن! 

حالا باز خوبه یه تخفیف بیست درصدی هم روش خورد، یکم قابل تحمل شد.

*

دیروز هم یلدا جاتون خالی خیلی خوش گذشت . گرچه من خیلی تلاش کردم به جای جمعه، پنج شنبه یلدا رو برگزار کنیم اما خب کسی وقعی ننهید :))

نتیجه این شد که دیشب ساعت دو خوابیدیم و امروز هم با چشمانی باز و مغزی خاموش اومدیم اداره.

*

قندون از دیشب خدارو شکر ، یکم بهتره . 

یکم با موسیقی زنده قر داد و خوشحالی کرد و از دیدن آدمهای خوشحال و خوش تیپ حالش بهتر شد و اشتهاش برگشت :)

*

یه بنده خدایی پرسید که آیا آب میوه برای نوشیدنی های خاک بر سری دارم یا نه . 

منم گفتم آب هویج دارم . به خیال خودم یکم ویتامین داره و کمتر بدنشون میپوکه!

در حالیکه منتظر پاسخ تشکرشان بودم، هر هر هر خندیدند و در حالیکه از مسخره بازی ، نفسشان بالا نمیامد، گفتند نه ممنون، ولی دیگه به کسی این پیشنهاد رو نده!

*

دوستان داخل نشین و خارج نشین، سر جدتون یه آهنگ جدید برای یلدا بسرایید، هفته گذشته نزدیک یک میلیون بار آهنگ ، تو شب یلدای منی رو شنیدیم .

جالبه هرکدومشون هم فکر میکنن دیگران اینو نشنیدن . علاوه بر ارسال در تلگرام و واتس آپ ، تمام اینستا و استوری ها  پره از این آهنگ . یعنی هیچی دیگه تو چنته نداریم؟؟؟ یعنی در این حد کفگیر به ته دیگ خورده؟؟ 

*

خب من برم که اول ماهه و خیلی گزارش باید آماده کنم.

*

اونایی که تو کامنتدونی گفتند، نمینویسی و همش وعده ، همش وعید . الان شرمنده شدین؟؟ 

- با تشکر! ستاد دست پیش  :)))

- یکمی سرم خلوت شد، کامنت ها رو تایید میکنم .

شاد باشین رفقا!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها