محل تبلیغات شما

حیف که نمیشه کامنتهای پست قبل رو عمومی کنم، ولی آخر خنده اس .  باورم نمیشد انقدر خواننده یواشکی خاموش داشته باشم . 

ببخشید که اینطوری شد . یه تعدادی از پست ها رو هم همچنان عمومی مینویسم که اون افراد خاموش رو شرمنده کنم :)) 

واسه همراه بودن هاتون، مرسی.


*

 خبر خوش ماه مبارک این که همکار کپک رفته محل کار جدیدش و دروغ نیست اگر بگم که چقدررر انرژی اتاقمون بهتر شده . اصلا" نور اتاقمون هم بیشتر شده . یعنی روزی نیست که ما از نبود ایشان خوشحالی نکنیم . بره که دیگه برنگرده!

 

خبر بد هم اینکه به جای دوست جااانم یه همکار جایگزین آوردن که هزار الله اکبر،هزار الله اکبر، چقدر حرف میزنه!! منم که بی اعصاب . همینکه اومده کنار من جای رفیق شفیقم نشسته ازش حرصی ام و جای خالی رفیقم بیشتر به چشمم میاد ،اونوقت اینم آی حرف میزنه .در حدی حرف میزنه که تا صدام میزنه بچه ها از گوشه مانیتورشون منو نگاه میکنن و میخندن.


هی گر میگیرم و هی پنکه رو روشن میکنم و فن رو زیاد میکنم . همکارجدید که خبر از شرایطم نداره میگه: بو شما رو هم اذیت میکنه؟؟ گفتم بله؟؟ میگه: این کفشی که تازه خریدم خیلی بو میده، باید یه مدت بپوشم تا بوش از بین بره . تو محل کار قبلیم کلی دنبال منشا بو میگشتیم که تازه فهمیدیم بخاطر کفش منه! 

تصور کنید قیافه منو . خدایا شکرت!


همونقدر که دمپایی پوشیدن آقایون در محل کار رسمی زشته، پوشیدن کفش تابستونی با جوراب هم برای خانم ها مناسب نیست.


*

قندون همزمان با سه سالگی هم دم دراورده و هم زبون .

اولین تولد رو خونه مامانم اینا گرفتیم، خواهر کوچیکه سر قندون رو تو اتاق گرم کرده بود که من سریع چند تا وسیله که برای تولدش گرفتم رو بچینم . بعبارتی اولین سوپرایز زندگیش بود . دورش بگردم که از هیجان بدووو رفت نشست روی مبل و با چشمایی که از خوشحالی برق میزد کلاه تولد مبارک رو مثل تاج پادشاهی گذاشت رو کله اش . از کل مراسم چشمش به زمانی بود که کیک رو میبره و عینهو قصاب ها با یک حرکت و خیلی محکم چاقو رو کوبید وسط کیک .

 

تولد دوم رو خونه مامانش اینا گرفتیم که خب بخاطر جمعیت بیشتر و وجود بچه ها خیلی بهش خوش میگذشت . چندتا کادو رو که باز کرد، به هدیه ماشین آتش نشانی که رسید، مجلسو ول کرد و رفت رو حاشیه فرش بازی کنه :) دیگه بقیه کادوها رو پسر بزرگترم"پرتقالی " با یک شور و شعف خاصی باز کرد :))

 

آخ اخ از عکسها بگم که طبق معمول چون چند نفر دارن همزمان عکس میگیرن، هرکسی داره یه جارو نگاه میکنه، پسرمون هم تا بهش میگیم مامان جون به دوربین نگاه کن، یه ژستی میگیره که انگار بهش گفتیم هر کی زشت تر فیگور بگیره برنده اس! دماغشو مدل اینا که یه بوی ناخوشایند بهشون خورده، چین انداخته ، لب ها هم باهم قهرن یکی رفته شمال غرب، یکی رفته جنوب شرقی ، چشما یکی بسته و یکی نیمه بسته، تازه دستاشم میاره بالا و با انگشتهای اشاره اش شاخ میزاره رو کله اش :/ آدم یاد سمندون میافته.

 

تولد سوم هم تو مهدکودکش گرفتم . برای تمام بچه های کلاسشون کیک و شمع و کلاه خریدم که همگی حس تولد رو داشته باشن . تو تولد مهد خیلی بیشتر از بقیه جاها خوشحال و هیجان زده بود و یه بادی  به غبغب انداخته بود انگار سلطان تولد ایشونن.

یه فیلم هم از مهد کودک برام فرستادند که داره شمع رو با اعماق وجود فوت میکنه و بعدم چاقوی کیک بری رو مثل شمشیر گرفته دستش و درست بعد از بریدن کیک با کله میره تو کیک :)))

خدایا ازت ممنونم که بچه ام پسر شده، خیلی خل و چلن. روحیه امون شاداب میشه با کارهاشون.


 *

گفتم از هفته دوم عید هم استارت از پوشک گیری قندون رو داشتیم؟؟ 

پرتقالی خونه بود و حوصله اش سر رفته بود، زنگ زد به اداره و گفت میخوام از پوشک بگیرمش .

گوش شیطون کر بنظر موفقیت آمیز میاد. 

راستش من هنوز جرات این کار رو نداشتم و فکرم میرفت سمت کثیف شدن جای جای خونه ولی خیلی همکاری خوبی داشت.

اول از این های پوشکی گرفتیم و بهش گفتیم اینا هستن و دیگه بزرگ شدی و حسابی بهش جو دادیم . دیگه تا چند روز هی ماها رو چک میکرد، بابا شما هم داری؟ مامان شما چی؟  :/ 

قسمت ناجور ماجرا وقتی بود که از بقیه هم استعلام میگرفت تا خیالش راحت شه .  

بعد دو سه هفته هم مربی مهدش گفت دیگه با راستکی بفرستین بیاد .


این پروسه خیلی آهسته و یواش پیش رفت تا دیروز که دیدم به مرحله خودکفایی داره نزدیک میشه و بدون اینکه ما بهش بگیم خودش رفته دستشویی، شلوارش رو گلدونی دم در گذاشته و داد میزنه : من جییییش کردم . پی پی هم ندارم، خدافظ!!  (نمیفهمم خدافظی کردنش دیگه چیه)


بدبخ همسایه روبرویی در جریان کلیه امور سرویس بهداشتی فرزندمان قرار گرفته .


یه روز غروب دیدم شلوارش رو بدون لباس زیر پوشیده . بهش گفتم عه!! ماما زشته بدون لباس بپوشی . زود برو بپوش بیا . 

با یه آرامش حرص در بیاری نگام کرد و گفت: آخه میخوام راحت باشم :/

 

یه روز هم پرتقالی دید جلوی شلوارشو گرفته و سعی میکنه خودشو نگه داره .  بهش میگه زود برو دستشویی . قندون ما هم که شل و ول انگار داره تو باغ شخصیش قدم میزنه رفته . 


پرتقالی که دیده لبه لباسش نجس شده، به قندون میگه: ببین به موقع نمیای دستشویی لباست خیس شده . قندونم خیلی ریلکس منکر شده و گفته: من نمیدونم!!!!خودش(جیش)  یهو زود اومد.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها